p:¹²..." Happening"

خواستم دراز بکشم‌گفت

_:میخوای کجا بخوابی؟

+:منظورت؟

_:یعنی میخوای گوشه ترین جای تخت بخوابی چون او آخر نشستی؟

+:آره دیگه...نکنه میخوای تو بغل تو بخوابم

_:اوهوم...منظورم همون بود

+:یاااااااا اصلا و ابدا

_:چرا؟؟

+:چون دوس ندارم

_:باشه...

برام عجیب بود که انقد سریع قبول کرد ولی تهیونگه دیگه عین جونگکوک غیر قابل پیش بینیه فکر کنم اون دوتا تو زندگی قبلی برادر بودن...

دراز کشیدم و به ۱ دیقه نشد که یه دستایی ددر کمرم حلقه شد

+:تهیونگ اون دستای مبارکو بردار!!

_:نمی خوام

هی وول میخوردم...اونم دستاشو بیشتر دور کمرم حلقه می‌کرد

_:اههههه...بکپ سر جات دیگه حالم بهم خورد

یکم دیگه وول خوردم و دیگه ول کردم چون واقعا دیگه حوصله نداشتم

پرش به صب"اون جونگ ویو"

صب بیدار شدم دیدم تو ۱ سانتی صورت تهیونگ بودم در این حد که حرف میزدم لبم می‌خورد به لبش

شکه شدم و سریع پرتش کردم پایین و جیغ زدم

۳۰ ثانیه بعد عین جن ها اومد رو تخت

_:که پرتم میکنی پایین آره؟

اومد روم خیمه زد

+:برو او...

ادامه حرفم با قرار گرفتن ل‌.‌....بش رو ل....بم قطع شد و محکم میم..‌‌‌...کید طوری که مطمعن بودم حتما زخم میشه

بعد ۳ مین ولم کرد

_:اینم تنبیهت واگرنه من خیلی نرم می.....بوسم

بعد راهشو کشید و رفت و گفت

_:من بردم خانم کیم

بعد یه زره شک از تخت اومدم پایین و رفتم پایین

تهیونگ داشت تو یخچال و کابینت هارو سرک می‌کشید

یکم بعد صدای در اومد

در رو باز کردم و با چیزی که دیدم تعجب کردم اون...





بای تا پست بعد☻️
دیدگاه ها (۲)

یونگی مری می دیگه😂😂

میتسوری خیلی کیوته🥺

p:¹¹..." Happening"

p:¹⁰..." Happening"

black flower(p,266)

black flower(p,318)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط